معنی فیروزه ای - جستجوی لغت در جدول جو

فیروزه ای

لغت نامه دهخدا

پیروزه فام، پیروزه رنگ، به رنگ پیروزه

(زَ / زِ)

پیروزه وار. (فرهنگ فارسی معین). مانند پیروزه. چون فیروزه:
فیروزه وار یک دم بر یک صفت نپایی
تا چند خس پذیری، آخر نه کهربایی.
خاقانی

لغت نامه دهخدا

فیروزه کاخ

(زَ / زِ)

دنیا و عالم سفلی. (برهان). رجوع به فیروزه شود

لغت نامه دهخدا

فیروزه فامی

(زَ / زِ)

پیروزه فامی. (فرهنگ فارسی معین). به رنگ فیروزه بودن. پیروزه گونی

لغت نامه دهخدا

فیروزه فام

(زَ / زِ)

پیروزه فام. (فرهنگ فارسی معین). به رنگ فیروزه. فیروزه رنگ:
سحرگه که طاوس مشرق خرام
برون زد سر از طاق فیروزه فام...
نظامی.
سلام علی آل یاسین بخواند
به زرین زبان چرخ فیروزه فام.
سوزنی

لغت نامه دهخدا

فیروزرای

آنکه فکرش بر دیگران برتری دارد، آنکه دیگران از او اطاعت کنند:
چه فرمایدم شاه فیروزرای
که فرمان فرمانده آرم بجای،
نظامی

لغت نامه دهخدا

فیروزه ایوان

(زَ / زِ اَیْ / اِیْ)

پیروزه ایوان. (فرهنگ فارسی معین). کنایت از آسمان است

لغت نامه دهخدا

فیروزه یی

یکی از انواع رنگ آبی و آن آبی روشن است که با کمی سبز مخلوط شده باشد

فرهنگ لغت هوشیار